نیوشانیوشا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

نیوشا , پرنسس من

مادرانه

امروز که دارم برات مینویسم ٥٢ روز از زندگیت گذشته تمام این مدت خوب بودی اما نمیدونم چرا چند شبه دقیقا سر ساعت ١١ شب که میشه گریه میکنی تا ٢ شب... یه بند بدون وقفه!!! شب اول واقعا نمیدونستم چکار کنم؟ دیگه اخراش تو گریه میکردی منم همراهیت میکردم .... بابایی هم چون ٢٤ ساعتی بود که بخاطر کاراش استراحت نکرده بود خواب خواب بود و با صدای جیغهای تو اصلا بیدار نشد... اما خدا رو شکر که ٢ که خوابیدی تا ٦ صبح یه کله خواب بودی و من خودم ٦ صبح بیدارت کردم که شیرت بدم... امروز هم از صبح میخوام برات بنویسم اما مگه تو میزاری مامان جان نمیدونم امروز چت شده که همش میخوای بیدار باشی.... الان تازه خوابیدی خدا کنه بیدار نشی تا من به کارام برسم...
26 آذر 1390

یک ماهگی

امروز دقیقا یک ماهه شدی... مبارکت باشه... امروز جشن تولد صدف هم هست اون ٦ ساله میشه و تو یک ماهه... توی یک ماه گذشته هر دومون یه تجربه ی جدید رو داشتیم... برای تو زندگی توی دنیای واقعی آدمها و برای من تغییر کلی زندگی. مسئولیتی که خیلی خیلی برام سنگینه. نمیدونم میتونم مادر خوبیب برات باشم؟ هر موقع در حال شیر دادنم آرزو میکنم که از عهده تربیتت به نحو احسن بر بیام.... همش میگم حالا که شرایطم خیلی مساعده ایکاش بتونم دختری تربیت کنم که تاپ باشه و بهترین.... نیوشای عزیزم روزای اول زندگیت خیلی اذیت شدی بخاطر کمبود شیر.... اما فکر میکنم الان دیگه داره بهتر میشه تازگیها مامان جون تو رو وارونه میندازه و تو انگار که میخوای راه بری...
4 آذر 1390
1